تو کيستي که در اين انزواي عرياني
تمام هستي من را به خويش مي خواني
تو کيستي که در ايينه ي شکسته ي دل
به شکل پيچک اميد و عشق مي ماني
تو قاف قافيه هاي غريب من هستي
بگو که هدهد دل را ز خود نمي راني
سبد سبد غزل عاشقانه نذرت باد
اگر به غربت من بوي عشق افشاني
سکوت" سايه و تصوير گنگ تنهايي
تو از تمامي اين واپه ها چه ميداني
عزيز مصر دلم"يوسف هميشه بهار
مباد انکه دلم را به غم برنجاني
غزال وحشي دشت قبيله هاي غزل
چرا براي دل من غزل نمي خواني
تو امتداد غزل هاي عاشقي هستي
که در هميشه ي قلبم هماره مي ماني